منتظر نباش!

دلنوشته های پریا

منتظر نباش!

۱ بازديد
بعضی وقت ها 
دلت میخواهد خودت را بغل کنی،
نوازش دهی،
بوسه زنی،
قربان صدقه ی خودت بروی،
همیشه نباید منتظر یک مرد بود..
مرد که باشد عادت میکنی به بودنش
به حرف هایش
به دلتنگی هایت!
مرد که باشد دلت تکیه گاه میخواهد
مرد که باشد ضعیف میشوی
دلت زود به زود میگیرد
مرد که باشد زن بودنت بیشتر به چشم هایت می آید
آن وقت، اگر همان مرد برود،
نباشد،
فاصله بگیرد،
دیگر نمیتوانی مثل قدیم باشی!
دیگر باخته ای
از آن به بعد هرروز دلتنگی!
هرروز گل های پیراهنت را با چشم هایت آب میدهی 
و هرروز کنار پنجره غزل غزل آه میکشی!
خودت را بغل کن
به خودت بوسه بزن 
اما ،
به تمنای هیچ آغوش مردانه ای دلت را گیر نده!
آخر که می رود
نخ کش میشود کل وجودت!

منسوب به فائزه انصاریان، گرچه نتوانستم در جستجو نام و نشانی از وی پیدا کنم
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.